فسقل بچه

بدون عنوان

فسقل بچه شیر می خورد . نگاهش می کنم . با دستش صورت من را به سمت تلویزیون بر می گرداند . دوباره فسقل بچه را نگاه می کنم ، دوباره صورتم را بر می گرداند . بار آخر صورتم را به سمت تی وی می چرخاند و می گوید : تیبیزیون ببین !
8 شهريور 1393

عسل

1) به فسقل بچه می گویم : بیا موهایت را ببندم خوشگل بشی . فسقل بچه می گوید : ناز بشم ، عسن ( عسل ) بشم ! 2) صدایش می کنم : دخترم ، نازدارم ... از اتاق دیگر صدایش می آید : عسنم ( عسلم )
8 شهريور 1393

ترس

رفتيم پيتزا فروشي در زنجان . فسقل بچه را برده ام اتاق بازي  انجا . موقع بيرون رفتن خانمي كه مسئول اتاق بازي بود يك بادكنك براي فسقل بچه آورد و با تلمبه شروع به باد كردنش نمود . باد كردن همانا و گريه و زاري فسقل بچه همانا ! فسقل بچه به دلايل نامعلومي از بادكنك مي ترسد . فكر مي كنم اين ترسي كه يهويي در دل فسقل بچه رفته به خاطر تركيدن يهويي بادكنك  پيش فسقل بچه بوده . خلاصه آمده ايم بيرون ، با فسقل بچه صحبت مي كنيم :  - مامان ! خايي . ( مامان ! خاله !) - خاله چي مامان ؟ خاله چي داد به شما ؟  - باد ( بادكنك )  -شما چي كار كردي ؟  - گِيه( گريه ) / تَسيده ( ترسيدم )
25 مرداد 1393

بدون عنوان

فسقل بچه را برديم پارك . تاب بازي مي كند . پدر دختر بچه اي كه در تاب كناري نشسته به سراغ بچه اش مياد و او را هل مي دهد ( تاب مي دهد) فسقل بچه رو به ما مي كند و بلند مي گويد : آقايي مي زني ! ( آقاهه مي زنه !!!)
24 مرداد 1393

شلوار

فسقل بچه تلفن بدست با مامان من صحبت مي كند . مامانم مي پرسد : فسقل بچه چي پوشيدي ؟ فسقل بچه جواب مي دهد : شبان ! منظورش شلوار است . راستي شلوار پايش نبودا !! چند روز پيش شلوار به شلوار من كه روي مبل بود اشاره كرد و گفت : شبانِ مامان .
20 مرداد 1393

شعر خواني ١

١) اولين شعري كه فسقل بچه در خواندن ان مشاركت كرد ، اين بود :  ني ني چرا جيش كردي                          شلوارتو چرا خيس كردي  مامان مامان ديگه جيش نمي كنم           شلوارمو ديگه خيس نمي كنم  مشاركت فسقل بچه به اين صورت بود كه من شعر را مي خواندم و وقتي به قافيه ها مي رسيدم سكوت مي كردم و فسقل بچه قافيه ها را ( كه در متن شعر پررنگشان كرده ام ) مي خواند. اين شايد مربوط به دو سه ماه پيش باشد.     ٢) دومين شعري كه فسقل بچه در ان مشاركت كرد يك شعر طنز بود . فسقل بچه واژه اتوبوس را از كتاب ياد گرفته بود ...
18 مرداد 1393

محبت قلمبه

نشسته ايم شام بخوريم . فسقل بچه با قاشق چايخوري كه در دست دارد از كاسه اش ماست مي ريزد توي بشقاب بابا و مي گويد : ' بابا بخور ' و بعد خودش اضافه مي كند 'نوشت جان '  نوشت جان همان نوش جان است به زبان فسقل بچه !
18 مرداد 1393

ماشين خوب

در جاده چالوس بوديم تا همين دو سه ساعت پيش ، فسقل بچه روي صندلي ماشينش نشسته بود كه يك پژو ٢٠٦ از كنارمان رد شد. فسقل بچه گفت : ' چي ماشيني خوبي ' ( با لهجه فسقل بچه بخوانيد )
18 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقل بچه می باشد