فسقل بچه

پازل

فسقل بچه پازلي چوبي دارد كه از دايي اش هديه گرفته يك مزرعه بزرگ كه هر كدام از حيوانات كه اكثرا هم موش هستند و مشغول كارهاي مختلف كشاورزي ، جاي خاصي دارند .  چند روز پيش متوجه شدم كه حيوانات را درست سر جايشان مي گذارد . امشب با هم نشستيم به درست كردن پازل همه را چيد. هر كدام را كه سر جايش مي گذاشت صداي ماشاءالله لا حول و لا قوهمن بلند ميشد، آخه فسقل بچه است ! اين كارها براش زوده !
17 شهريور 1393

پازل

فسقل بچه پازلي چوبي دارد كه از دايي اش هديه گرفته يك مزرعه بزرگ كه هر كدام از حيوانات كه اكثرا هم موش هستند و مشغول كارهاي مختلف كشاورزي ، جاي خاصي دارند .  چند روز پيش متوجه شدم كه حيوانات را درست سر جايشان مي گذارد . امشب با هم نشستيم به درست كردن پازل همه را چيد. هر كدام را كه سر جايش مي گذاشت صداي ماشاءالله لا حول و لا قوهمن بلند ميشد، آخه فسقل بچه است ! اين كارها براش زوده !
17 شهريور 1393

بدون عنوان

فسقل بچه با اين سن كمش شعرهايي كه برايش خوانده ايم را خوب به خاطر سپرده : * گاهي براي خودش مي خواند : شبا كه ما مي خوابيم آقا پليسه بيداره . * اتل متل  و يه  توپ دارم قلقليه را با مزه با زبان خودش مي خواند . * شعر گلابي : من كه گلابي هستم ميوه نابي هستم درون ظرف ميوه كنار سيب نشستم  *شعر هندوانه : ميوه هندوانه بخر ببر به خانه تو گرماي تابستون دواي جسم وجونه * شعر خربزه : خربزه مشهدم ز راه دور آمدم چقدر قشنگه پوستم با هندوانه دوستم * شعر پرتقال : ميوه پرتقالم محصول شهسوارم به رنگ نارنجي ام هفت هشت تا هسته دارم  هر چه يادم آمد اضافه مي كنم به مرور  ...
17 شهريور 1393

بدون عنوان

تلويزيون كارتون نشان مي دهد ، پرنده اي پرواز مي كند . فسقل بچه با ذوق مي گويد : " جوجو پرپر مي زنه ، مي ره خونشون مي خوابه " * اين يكي را اگر پاي تخته ننوشته بودم عمرا يادم مي ماند !
17 شهريور 1393

بدون عنوان

فسقل بچه روي تخت ما دراز كشيده و مشغول پا كردن دمپايي هاي من است كه صدايش بلند مي شود : " عبضي پوشيدم "  *عوضي پوشيدم 
17 شهريور 1393

بدون عنوان

توي ماشين نشسته ايم . از شيشه بيرون را نگاه مي كردم كه فسقل بچه گفت : مامان ! دَدَئو نگا نكن !!!!! يه وجبي بچه ! اين حرفا چيه مي زني ؟؟؟
14 شهريور 1393

بدون عنوان

ديروز كاغذ تبليغ يك رستوران را دستش گرفته بود . چند ثانيه برگه را نزديك چشمانش برد و بعد از جلوي چشمانش برداشت و با ذوق گفت : خوندم !!! يه وجب بچه سواد دار شده واسه ما ! 
13 شهريور 1393

بدون عنوان

ديروز امده توي اشپزخانه ، جارو بدست مي چرخيد كه صدايذوق زده اش بلند شد: نبك نبك ( نمك نمك ) و بعد هم امد پيشم كه : خوردم  من : چي خوردي ؟  فسقل بچه : نبك  من : نمك كجا بود ؟  فسقل بچه: اينا اينا و با دست اشاره مي كند و البته با ذوق ! و بعد عملا وارد كار مي شود و من نگاهم مي رود به پوطر آبي رنگ ماشين لباسشويي كه روي زمين ريخته شده بود و انگشتان فسقل بچه كه باز براي خوردن نبك به سمت آن دراز شده بود ! اگر باباي فسقل بچه بفهمه شهيدم من !
13 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقل بچه می باشد